تو را آنگونه میخواهم که زندانه زلیخا را
کمک کن آه تو جانا بگیرد دامن ما را
ندارم هیچ امیدی به این دنیای تبعیدی
که من از بد بیابانی گرفتم راه دریا را , دریا را
چنان از دیدنت دورم که باور کرده ام کورم
تو کاری کن بدونه تو نبینم صبح فردا را
برف آمد پشته ردم در خیابان گم شدم
برف آمد برف آمد یک زمستان گم شدم
برف آمد پشته ردم در خیابان گم شدم
برف آمد برف آمد یک زمستان گم شدم
نه عهدی با کسی بستم نه در آغوشه تو هستم
تو که از دور میبینی تو حل کن این معما را
تمامه طول آذر ماه تو را طی میکنم با آه
فقط پاییز میفهمد غمه یک مرد تنها را
برف آمد پشته ردم در خیابان گم شدم
برف آمد برف آمد یک زمستان گم شدم
برف آمد پشته ردم در خیابان گم شدم
برف آمد برف آمد یک زمستان گم شدم