یه روزایی پر از تردید میشم
تصور میکنم این حق من نیست
چرا با تو به این باور رسیدم
که چیزی بهتر از تنها شدن نیست
نگو این طمع تلخ سرنوشته
چه زخم هایی از این تقدیر خوردم
سقوط از چشم تو این بار مرگه
شاید هرگز نمیدونی که مردم
همین احساس بی رحم تو شاید
منو تا مرز این برزخ کشونده
نذار بیهوده دنبال تو باشم
یه عمره که ازم چیزی نمونده
تو تعبیر جه رویایی شدی که
تموم لحظه ها بی تو باشم
یه جوری گم شدم توی گذشته
که فردامونو باید خواب باشم
نمیشه این که برگردم از این راه
یه عمره سمت این بن بست رفتم
نمیدونم کجا تردید کردی
که من با غصه ها از دست رفتم