ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه ام من دیشدان کند دلم دیشی دلم
امروز عقل من ز من، هیچ بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده ام
در دیده ی من در آ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده ها منزلگهی بگزیده ام
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام
حبس از کجا من از کجا ماله که را دزدیده ام
تو مست مستِ سرخوشی من مستِ بی سر سرخوشم
تو عاشق خندان ولی من بی دهان خندیده ام
چندان که خواهی در نگر بر من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده ای من صد صفت گردیده ام
در زخم او زاری مکن بردیه بیماری مکن
صد جان شیرین داده ام تا این بلا بخریده ام
پیش طبیبش سر بنِه یعنی مرا دریاب ده
زیرا در این دام نظر من زهر ها نوشیدم
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام
حبس از کجا من از کجا ماله که را دزدیده ام
تو مست مستِ سرخوشی من مستِ بی سر سرخوشم
تو عاشق خندان ولی من بی دهان خندیده ام