می گویند می روی با آخرین باران، زبانم لال
می گویند از دلم دل میکنی آسان، زبانم لال
من گاهی با خودم در خلوتم آهسته می گویم
مبادا راست باشد حرف این و آن، زبانم لال
می ترسم از این راه، از درد بی درمان
تو می روی یک روز، با آخرین باران
در خواب خود دیدم، این لحظه را صد بار
رفتی و باران زد، در آخرین دیدار
اگر رفتی و ماندم در دل طوفان خلاصم کن
به دور از گریه ها و چشم این و آن خلاصم کن
پس از تو زندگی جایی برای من نخواهد داشت
مرا با خاطرات آخرین باران خلاصم کن
نفسم رفته دلم تاب ندارد بی عشق
آسمان که نور مهتاب ندارد بی عشق
جان من، جان تو، جان چشمان تو
من بریدم به خدا در غم پنهان تو
من خرابم بی عشق، در عذابم بی عشق
من اسیری شده ام، عاشق زندان تو
می ترسم از این راه، از درد بی درمان
تو می روی یک روز، با آخرین باران
در خواب خود دیدم، این لحظه را صد بار
رفتی و باران زد، در آخرین دیدار
اگر رفتی و ماندم در دل طوفان خلاصم کن
به دور از گریه ها و چشم این و آن خلاصم کن
پس از تو زندگی جایی برای من نخواهد داشت
مرا با خاطرات آخرین باران خلاصم کن